بی کران. ابدی. نامتناهی. (از یادداشت مؤلف) ، بی زیان شدن. دور گشتن از گزندگی و مضرت رسانی: بیامد ببستش بخم کمند بدو گفت اکنون شدی بی گزند. فردوسی. - بی گزند کردن، تندرست کردن. سالم و بی آسیب کردن. دور کردن از آسیب و صدمه وزیان: یکی را برآرد بچرخ بلند ز تیمار و دردش کند بی گزند. فردوسی. ، بی عیب. (ناظم الاطباء) : یکی چرمه ای برنشسته سمند نکو گامزن بارۀ بی گزند. دقیقی. ز فرزند گو بر پدر ارجمند کدام است شایسته و بی گزند. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بی گزند یکی رزم پیش آیدت سودمند. فردوسی. زنی بودش اندرخور و هوشمند هنرمند و بادانش و بی گزند. فردوسی
بی کران. ابدی. نامتناهی. (از یادداشت مؤلف) ، بی زیان شدن. دور گشتن از گزندگی و مضرت رسانی: بیامد ببستش بخم کمند بدو گفت اکنون شدی بی گزند. فردوسی. - بی گزند کردن، تندرست کردن. سالم و بی آسیب کردن. دور کردن از آسیب و صدمه وزیان: یکی را برآرد بچرخ بلند ز تیمار و دردش کند بی گزند. فردوسی. ، بی عیب. (ناظم الاطباء) : یکی چرمه ای برنشسته سمند نکو گامزن بارۀ بی گزند. دقیقی. ز فرزند گو بر پدر ارجمند کدام است شایسته و بی گزند. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بی گزند یکی رزم پیش آیدت سودمند. فردوسی. زنی بودش اندرخور و هوشمند هنرمند و بادانش و بی گزند. فردوسی
مرکّب از: بی + کران، بی کرانه. بی حد. بی نهایت. (آنندراج)، بی پایان. غیرمحدود. (ناظم الاطباء)، نامحدود: نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد دولت او بی کران و نعمت او بی کنار. فرخی. عمر تو بادا بی کران سود تو بادا بی زیان همواره بادا جاودان در عز و ناز و عافیه. منوچهری. باد عمرت بی زوال و باد عزت بی کران باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ. منوچهری. پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو تا نمانی عمرهای بی کران اندر کرب. ناصرخسرو. نبشته چو با گفته جمع آمدی و گرچند بس بی کران باشدی. (کلیله و دمنه)، ... چو اکرام و افضال تو بی کران چو انعام و احسان تو بی حساب. سوزنی. ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو بی کنار و بی کران شد صلح ما و جنگ تو. سوزنی.
مُرَکَّب اَز: بی + کران، بی کرانه. بی حد. بی نهایت. (آنندراج)، بی پایان. غیرمحدود. (ناظم الاطباء)، نامحدود: نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد دولت او بی کران و نعمت او بی کنار. فرخی. عمر تو بادا بی کران سود تو بادا بی زیان همواره بادا جاودان در عز و ناز و عافیه. منوچهری. باد عمرت بی زوال و باد عزت بی کران باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ. منوچهری. پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو تا نمانی عمرهای بی کران اندر کرب. ناصرخسرو. نبشته چو با گفته جمع آمدی و گرچند بس بی کران باشدی. (کلیله و دمنه)، ... چو اکرام و افضال تو بی کران چو انعام و احسان تو بی حساب. سوزنی. ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو بی کنار و بی کران شد صلح ما و جنگ تو. سوزنی.